۱۳۸۷ اردیبهشت ۶, جمعه

دو راهی

بر دو راهی سه راهنما بود.

یکی به سوی دشتی پر گل,

با زنبورهای درشت شیر ده.

از آن ِ پسرکان ِ تپلی که عسل می پرستند و خداوندگارشان شیرین است.


بر دو راهی سه نشان بود.

یکی به سوی کوهستانی سپید پیشانی,

با بزهایی پشمالو و بد اخلاق.

از آن ِ دخترکان ِ سردی که از بوی عرق تن بزها مست می شوند و خدایشان وحشیست.


بر دو راهی سه جهت بود.

یکی به سوی خودم.

از آن ِ من بود که خدایی ندارم.

و من به سوی خود بازگشتم.

۱ نظر:

شهریور گفت...

تمامی سفر بازگشت بود
بر دوراهی
بی هیچ نشانی که مرا بازنماید


بی تقدیر