۱۳۸۷ خرداد ۴, شنبه

تابلو

نقش ِ چوب,
نقاشی ِ درخت.
برگی که در مسیر هذلولی خود بی حرکت مانده.
انگشتی که بر آب برکه فرو می چکد.
دایره ای رسم نمی شود.
شاید کمی فرو رفتگی در آبی ِ زبر.
نگاهی که پرشتاب می گذرد
و تخم های شکسته را در زیر بوته تمشک نمی بیند.
انگار که لحظه ای پیش رفته باشند.

۱۳۸۷ اردیبهشت ۲۶, پنجشنبه

سایه های من

سایه ای به ابهت دنیا
که روز رنگ می بازد
تا بدان شبیه شود

چراغها می آیند
جایی برای جفت پشه های عاشق
که وفایشان لحظه ایست
با هر قدم من
به دیگری دل می بازند
در آن تودهء سیّال

تو کجایی!؟
اکنون را نمی گویم
همیشه را می گویم
که نیستی تا ببینی چگونه در این توهم تو در تو
فقط با سایه ام جفت می شوم
و شب هنگام
که می آید و تمام سیاهی شب
سایه ام می شود

۱۳۸۷ اردیبهشت ۲۵, چهارشنبه

جایی برای باد

چقدر وارونه ای زندگی!
که اینان بر تن پاره پارهء من قلاب می زنند
تا دیوارها را بر آن بیاویزند
که فلانی,
-تویی که از ترک فاصله می خواندی-
این دیوارها را بردار
و بر دوش بکش.

ای جلادان نامیرای من,
من سالها پیش به پای همین دیوارها جوانه زدم.
این جدایی فاصله نیست.
سهم باد است
که بیاید و
از میان ما گذر کند
می بینید؟
ما همه چیز را برای خود نمی خواهیم!!