۱۳۸۹ دی ۲, پنجشنبه

حکايت سه کره اسب که کرم مينای دندانشان را خورده بود

ما سه کرّه اسب داشتيم

شنگول, منگول و حبه ی انگور

اولی رماتيسم داشت

درد دل و مفصل

افتان‌ و خيزان می رفت به لانه ی کاهی اش

دومی مدگرا بود

حلقه ای در دهان کاشته

همرنگ اصطبل چوبی اش

سومی اسب پست بود

نامه های مردم را می برد

پساب می آورد

برای باغچه ی خانه ی آجری اش

و اسم مادر اينها ماديان ماديانِ قنديل

وقتی رفت گرگی آمد

ماده گرگی گرا بود

از آن ماترياليست ها که هرگز کلاه گيس بر سر نمی بردند

اولين کرّه را فوت کرد و خورد

آب از آب تکان نخورد

دومين کرّه را آتش زد و خورد

آ باز آب تکان نخورد

سومين کرّه را که قصد کرد بخورد

قربتً الی الله نگفت

تا پريد بر سر کرّه اسب

سوسک شد

و کرّه اسب سوم

با آجر به فرق سرش زد

له شد

ما سه کرّه اسب داشتيم

حالا يکی داريم که آن هم ضربه مغزی شده

نامه های مردم را به باد می دهد تا برايشان ببرد

۱۳۸۹ آذر ۲۰, شنبه

بنگاه شايعه پراکنی

درخت

د - رخت (The Rakht)
د - رفت (The Raft)
در - رفت
در رفت و آمد
درخت در رفت و آمد
درخت دررفت

درختدرخت
د - ر - خ - ت - د - ر - خ - ت
ختر = خطر
ختر ~ خبر
خطر در خبر
خبر : درخت در خطر

درخت
KicK!!
. درجب

درخت / درجب
تبر
تبرج
تبرج در درخت



۱۳۸۹ آذر ۱۸, پنجشنبه

درخ طوبی سر

درخ طوبی سر

زم

ينی؟

ری

شهدا

ری

2 آن 10

درخ اکبر
گرگ های توس
تنها نکن ای نبی
سر
زم
ينی!

۱۳۸۹ آذر ۳, چهارشنبه

کابوس ِ امر ِ مدرن

اين امرِ مدرن
کابوس من شده
نه آن امرِ مدرن که در نظر توست
اين امر مدرن که در خوابهای من است
دو کلمه نيست
دو کلمه ايست با بسامدِ تنفس های يک آسمی
که نفس هايش شماره دارد تا خود صبح
هس..امر مدرن
هس.. امرِ.. هس ..مدرن
هس امرِ هس هس امرِ مدرن
هس هس ام ..هس ر ..هس ام هس ام ر ..هس مد ..هس مد ..هس مد هس مدرن
تا خود صبح

انگار به گوشم رفته باشد
در گوشم تف کرده:امر مدرن
و صدای موج های بلندی را
به بلندی ِ را
به قامت امری که مدرن شده
امری که بلند شده
مدرن شده
امر مدرن شده
صدای تيشهء مدرن شده
امر شده مدرن بشه
بشاشه به امرِ مدرن شده
امر مدرن
امر .. مدرن
.
.
.
و صبح
من از حال رفته ام
همسرم ساعتها قبل از زنگ ساعت
رويم را می کشد
پيشانی ام را می بوسد
و در گوشم زمزمه می کند:
عزيزم امر مدرنت دير نشود

۱۳۸۹ مهر ۲۴, شنبه

به يادگار

پسرک تروريست من
با آن چشم های درشت و انفجاری
پرواز 409 هواپيمايی ماهان را
آنچنان ترکاند
که فردا
عطر خنده و شادی
در لاشهء هواپيما
پيدا خواهد بود
به يادگار

۱۳۸۹ مهر ۱۳, سه‌شنبه

تا قسمت چه باشد

اينجا سه و سی دقيقه است
و اگر مثبت‌انديشی کنيم
همه در تلاشند
تا نصيب تو شوند!
.
.
يکی نذر دارد پيش سقاء‌خانهٔ برقی
تا دو-سه لامپ روشن کند
رونمای تو
.
يکی صدقه می‌دهد به صندوق مجازی
به خيال خودش
حق ِ پای تو
.
.
اينجا همه معلولند
به علت تو
و عضو ناقص را
کسی از تو دريغ نخواهد کرد
.
.
اينجا فقط سه ساعت و سی دقيقه
فيکس
از صفر مطلق فاصله دارد
اگر مثبت انديشی کنی

۱۳۸۹ شهریور ۲۴, چهارشنبه

سيل

تو سيل مدامی
که ماشين ها می‌غلتند به من
درختان بر چشمان من
خاک باغچه بر سرم
و جز آب چيزی به سفرهء يوميه نمی‏رسد
و آدمها
آدمها را آب می‌برد
انگار که هرگز نبوده‌اند

تو سيل مدامی
و مادامی که هستی
آب مرا نمی‌برد
خواب مرا نمی‌برد
آخر آوار که آواره نمی‌شود

۱۳۸۹ شهریور ۲۳, سه‌شنبه

فريب سال

آخرين زخم
همان اولی بود
که خود را از بند و دوز مرهم
رها ساخته
و چون لب گشود
رازی به تلخی راستی
برملا کرد:
بازی نخور مرد گنده!
اين ستاره ها که می‌بينی
کورسوی اميد نيستند
آنان نيز
- چون خودت -
سالها پيش
به خاموشی
تسليم گشته‌اند
و درخشش آنها
تنها
شعبدهء سال نوری است

چون دوست دشمن است شکايت کجا برم!؟

چشمت به کوچه
سر پی ِ سردرد

۱۳۸۹ تیر ۲, چهارشنبه

طرحی برای نقاش 2

من سلف پرترهء تو خواهم بود
اگر چشمانم در کف دستانت باشند
و آنقدر بر روی من پافشاری کنی
که کسی من رااز تو جدا نداند
مرا که می کشی
آواز بخوان
تا صدای ضجه هايم رنگ هايت را پريشان نکند



۱۳۸۹ خرداد ۲۸, جمعه

طرحی برای نقاش

در هر بند انگشتت
سيصد زندانی
همه مستِ گيسوانت
جز يکی
که عاشق قلموی نقاشی ات بود

۱۳۸۹ خرداد ۱۱, سه‌شنبه

تا اختراع کلمه

وقتی که هنوز کلمه ای نبود
و مردمان
ديگری را
با اصوات درهم صدا نمی زدند
من
نام تو را
چون صدای حل شدن باد
درون چمنزار
بر زبان می راندم
و دوستت دارم
تنها يک لحظه بود
آنگاه که چمن
از همآغوشی با شبنم
کمر راست می کرد

در روزهای طوفانی
که انگار دنيا داشت عشق تو را فرياد می کشيد
من
در گوشه ای تاريک
گفتن دوستت دارم را
با اشک ها و مژه هايم
زمزمه می کردم

آن روزها که کلمه ای نبود

۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۷, دوشنبه

الف تا ی / علی اسدالهی

پس از سالها کتاب شعری پيدا کردم از يک شاعر جوان که توانستم از اول تا آخرش را بخوانم و مهمتر اينکه از خواندن اشعارش لذت ببرم


قرار بود

تنهايت نگذارم

اما چه می‏شود کرد

با اين قلب دقيق

که لحظه‏ای فالش نمی‏زند

و نفسی

که هر چه می‏کشم

از سماجت اوست


الف تا ی
علی اسدالهی
موسسه انتشاراتی آهنگی ديگر
2800 تومان

۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۱, سه‌شنبه

تقديم به شادی صدر

ليمو را فراموش کن
آنها دو سيب سرخند
برجسته از گناه تأنيث
تا فرزندان ذکور آدم
با چيدنشان
تمرين خردورزی کنند


حالا اگر با دست هم نچيدند
با چشم ,چنان می ليسند
که زخم زبانشان
در سينه ات بماند و
بماند و
بماند
تا چرک و خون شود


آخر يا تو می شوی مادرم حوّا
تا پستانهايت
دو مشک شير شوند
از شانه های تو آويزان
که از چشمشان خواهی افتاد

يا از آن چرک و خون
دو دمل می رويند
رسيده و آبدار
و روزی از اين روزها
با يک فشار نابجا
بر هيکل حريصشان
شکوفه خواهند زد


خواهرم می دانی
از آن سرنوشت محکوم
يا اين خيال بی مفهوم
گريزی نيست
تا وقتی که می دانی
برادرِ خواهرت
برادرِ تو نخواهد بود



۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۸, شنبه

بی سوادی درد خوبيست

پس از روزها درگيری بر سر مقاله خانم صدر و دغدغه همه ما مردان ايرانی برای بهتر بودن از صديقی به اين فکر می کنم که چطور علی‏رغم روحيات تلافی جويانهء ما شيرمردان ايرانی کسی پيدا نشد تا با پاتکی اساسی همه زنان را حقير و کوچک کند بلکه اين کار آبی باشد بر دل سوختهء تمام مردان هيز و عزيز کشورم(اساساً اعتقاد دارم اگر کسی در عمرش زن آزاری نکرده باشد آن مقاله را توهين تلقی نمی کند).پس نشستم به وب گردی و شب خيزی تا اينکه اتفاقی رسيدم به زن در نهج البلاغه. با مطالعه پست مذکور به نتايجی چهارگانه رسيدم که به شرح ذيل می باشند
1: بی سوادی درد خوبيست.اينکه ننشينی ببينی چه کسی چه ها گفته و فقط از روی تعصب کسی را پرستش/ تکفير کنی مزيتش آن است که برای اثبات حقانيت خود لازم نيست آسمان ريسمان به هم ببافی.آقامون اينو گفته پس حجته
2: اسلام همان چيزی است که آقايان علم الهدا و حسنی می گويند.اين دلقک بازی های اصلاح طلبی فقط تحريفِ دين است.اگر قرار است دين را بتراشيد و لاغر کنيد ببينيد آنچه آخر می ماند نشانی از اصل دارد يا نه
3: توقع من برای پاتک به زنان اساساً اشتباه و از کم سوادی من نشات گرفته بود.در واقع همه اين حرفها کانترمذبوحانهء زنان به اتک مولای متقيان است که بی رحمانه اقامتگاه و ساختمان اصلی و همه گندم زار های آنها را صفر کرده و کراپ لاک شده اند(اصطلاحات تراويانی است!)
4: من به جنگ بر سر نصف بودن عقل/ايمان/ارث زنان کاری ندارم.آنچه من را نابود کرد اين بود:در گفتار و کردار پسنديده از انها پيروي نکنيد تا در گفتار و کردار ناشايسته طمع نکنند.
تازه فهميدم چقدر در گمراهی به سر می بردم که به نوشته های شادی و نيلوفر و زکيه دل بسته بودم.تف بر من


در آخر هم تشکر می کنم از پژوهشگر
موسي مباشري بهجت آبادي که توانسته با معجزه منطق از:
زنها از ايمان و ارث و خرد کم بهره هستند
ز خوبانشان بر حذر باشيد
نيروها،جانها و خردهاي ايشان ضعيف و سست است
از راي زدن بازنان بپرهيز،زيرا ايشان را رايي سست و عزمي نا توان است
زن چون کژدم است که شيرين است گزيدن او
غيرت زن کفر است و غيرت مرد ايمان است
بهترين خو هاي زنان بدترين خو هاي مردان است
همه چيز زن بد است و بدتر چيزي که در اوست اين است که مرد را چاره اي نيست از بودن با او

نتيجه بگيرد که:
مکتب‏هاى غير اسلامى، زن را موجودى پست و فرومايه، دام شيطان و حيوان بهره ده... مى‏دانند
اسلام زن را همچون مرد، موجودى محترم و باعث به وجود آمدن خيرها مى‏داند
اسلام، ملاک برترى را جنسيت نمى‏داند؛ بلکه ملاک برترى در اسلام، ايمان و اعمال صالح مى‏باشد
نقصان ايمان در زنان به معناى نقصان عمل آنان است و هيچ ربطى به ضعيف بودن عقيده و معرفت ندارد...






۱۳۸۹ فروردین ۲۳, دوشنبه

من و سازمان ملی جوانان / مريم خانم و سوسن خانم

بعد از نقد حماسی سوسن خانم توسط مريم خانم و حملات همه جانبه ايشان به کليپ مورد علاقه کچل بابا(نيما) با دو کامنت روشنگر و شورانگيز سعی در اصلاح خط فکری ايشان داشتم که از قرار معلوم افاقه نکرد و ايشان هنوز بر موازين پوچ خود استوار مانده اند.
روزها می گذشت و من در پی راهکاری برای بيهوده نشان دادن نقد فرهنگ عامه بودم که ناگهان در تلويزيون ملی مان چشمم به آخرين شاهکار سازمان ملی جوانان روشن شد.(همان که جوانی از موتوری مسافرکش پياده می شود و ...)
اول فکر کردم که کاری طنز و برای خنده و شوخی است اما از آنجا که استاد مرحومم فرموده اند که "طنز شوخی بردار نيست!" بيشتر به محتوای کليپ مورد نظر (که در ارتباط با سهل و آسانگيری زندگی است) دقت کردم و ناگهان ياد مريم خانم افتادم و به اين فکر کردم که اگر ايشان برای يک کليپ بی سر و ته اينچنين تی شرت جر می دهند حالا اين را که سازمان ملی جوانان در راستای تئوری ها و دکترين قشنگشان برای ارشاد قشر جوان و اصلاح جامعه ترتيب داده اگر ببينند چه ها می کنند.
البته بعد از رفت و آمد های فراوان به وبلاگ مذبور تيرم به سنگ خورد چون اينطور که از شواهد پيداست ايشان در قيد وطن نيستند که کليپ مورد نظر را ديده باشند و تمام چشم انتظاری من بيهوده بوده است.
حالا از دوستان و سروران گرامی خواهشمندم اگر کسی اين شاهکار بی بديل سازمان ملی جوانان را در اينترنت آپ لود کرده آدرسش را برای من يا مريم خانم بفرستد تا ببينيم عاقبت مناقشه نقد فرهنگ عام وی/اس نقد جريان سازهای دولتی به کجا می انجامد.


پانوشت:آدرس فيلتر است؟اگر جز اين بود بايد متعجب می شديم!!

۱۳۸۹ فروردین ۱۹, پنجشنبه

هايکو

-------------
دو فشنگ مانده
سه اعدامی
سرباز غصه‏اش گرفته
------------
برگِ گل نشسته
بر نقشِ پوتين
روی سنگ قبر
--------------


پانوشت:دو هايکو که برای جشنواره ادبی اثر انگشت فرستادم.

۱۳۸۹ فروردین ۱۷, سه‌شنبه

پدر ها راه دوری نمی روند



پدر ها نمی روند
پدرها جای دوری نمی روند
پدرها هستند
پدرها هميشهگی هستند
پدر می شود نگاه آيينه
تا دخترک در آن بخندد
چشم در چشم پدر

پدر سايبان می شود
آنگاه که نور خورشيد چشم دردانه اش را گزيده باشد

پدر آغوش می شود
وقتی مردی غريبه بوی بابا می دهد

پدر قطره می شود
و می دود
تا بر گونه های دخترش بوسه بزند

و گاهی پدر خاطره می شود
و خاطره ها در کنار خاطره ها گم می شوند
و پدر ها گم می شوند
تا مرده باشند

و پدر ها می روند تا مرده باشند

۱۳۸۸ اسفند ۲۴, دوشنبه

دوباره فکر کنيم

دوستی با شور و شوق می‏گويد:" چهارشنبه سوری امسال, ديگر جنگ از روبروست!" و آنچنان اين جمله را با حرارت بيان می کند که می ترسم آتش خشم و نفرتش همين حالا گريبان ما را بگيرد.در آن لحظه چيزی نگفتم. کمی مکث کردم تا حرفهايم را سبک-سنگين کنم که البته اين کمی مکث تا امشب به درازا کشيد و حالا که بی خوابی سخت گريبانگيرم شده در همينجا می گويم که چرا در کنارت نخواهم بود در حالی که با تو می مانم و خواهم بود.
می خواهم بر خلاف پروتکل شبح کريسمس اول با هم به آينده سری بزنيم:
برادرم! بيا به آينده ای برويم که آنچه می خواهی محقق شده است.سيل خروشان سبزمان در کل ايران به خيابانها ريخته,سپاه را منفجر کرده,بسيج را جر داده و ارتش هم به ما پيوسته.خب حالا چه کنيم؟برويم ساختمان وزارت کشور را بگيريم؟برويم صدا و سيما را تسخير کنيم؟شايد می خواهی به ريشه بزنی و يکراست به بيت رهبری برويم و سر راه هم برای قشنگی به سفارت روسيه و چين سری بزنيم تا دلمان خنک شود.اصلا بيا به آينده ای دورتر برويم.دولت و حکومت را ساقط کرده ايم و قرار است حکومتی نو بنا کنيم.حالا تو چه می خواهی؟جمهوری ايرانی؟حکومتی سکولار؟حکومتی دموکرات؟يا مثلا پادشاهی؟شايد هم حکومت اسلامی بر مبنای انديشه های اصلاح طلبان؟
حالا فکر می کنی چند نفر از اين 60 ميليون مردم نازنين در باب انواع حکومت مطالعه داشته‏اند و حالا می دانند چه می خواهند و چند نفر چشمشان به دهان امثال خاتمی و کروبی است تا اينان بگويند و آنها تصديق کنند؟
اصلا بيا اينقدر جلو نرويم و کمی به مسير فکر کنيم.همه می دانيم که آخوند جماعت فقط دستِ بگير دارند و آنچه را که بدست آورند به اين سادگی ها از دست نمی دهند پس با آن اندک دينی که برای مردم ناآگاه مانده برای خود سپرهای انسانی درست می کنند و مردم را در برابر مردم قرار می دهند.يادت هست وقتی چهره های طرفداران رژيم را در راهپيمائی 22 بهمن می ديدي چطور خونت به جوش می آمد؟يادت هست می‏گفتی اينها يا وابسته هستند يا بی سواد؟حالا می خواهی با اين وابسته ها و بی سوادها چه بکنی؟بايد بزنی چون اگر تو نزنی آنها می زنند و اگر تو نکشی آنها می‏کشند.يادت باشد آنها در صف حق ايستاده اند و ما در صف باطل.يادت باشد که آنها برای خدا می جنگند و به بهشت می روند و ما همه گمراه هستيم و عاقبتمان همان عاقبت يزيد است.بياد بياور وقتی ما دست خالی بوديم آنها چوب داشتند و وقتی ما سنگ برداشتيم آنها اسلحه کشيدند و اگر ما اسلحه برداريم... تو واقعا می خواهی اسلحه بدست بگيری و به سوی مخالفانت تيراندازی کنی؟می خواهی دوباره انقلاب کنی؟گفتم انقلاب و ياد 30 سال پيش افتادم.من که نبودم و نديدم اما تو که بودی و ديدی حالا چرا می‏خواهی اشتباه پدرانمان را تکرار کنی؟انقلاب اسپانيا را نمی گويم که در آن بالغ بر 1000 کليسا آتش زدند و دهها هزار کشيش(بخوان آخوند خارجی) را کشتند و يا در آتش سوزاندند و آنچنان بر عليه حکومت دينی خشونت به خرج دادند که مردم بر عليه آنها موضع گرفتند و به اصطلاح انقلاب در انقلاب شد بلکه همين انقلاب خودمان را می‏گويم که شاه بدبخت تاج و تخت را گذاشت و فرار کرد تا به آسانی انقلاب کنيم.
اصلا بيا با هم به گذشته برويم.
سال 56 امام در نوفل نوشاتو گفت من حکومت نخواهم کرد و بعد از پيروزی مردم به قم خواهم رفت.تا دی ماه 57 هم هنوز سر حرفش بود.حتی بعد از بهمن 57 هم که می خواست دولت تشکيل بدهد شرط گذاشت که کانديداها نبايد کافر و مفسد و دزد و روحانی! باشند.وقتی هم مهندس بازرگان و ديگر همکارانش پيشنويس قانون اساسی را به خدمتش بردند نگفت چرا سر ما بی کلاه مانده و ولايت فقيه در آن نيست! ببين چه مرد نازنينی بود.بعد از اينها بود که روحانی ها سهم خواهی کردند و انقلاب مردم را به نفع يک گروه خاص مصادره کردند و امام را به قدرت فريفتند تا وقتی خودِ آقا شد ولی فقيه ديگر نتواند بگويد روحانيون در سياست نباشند.حالا سر همين نخ را بگير و برو تا تابستان 67 و ببين چه می‏شود کسی که پدر معنوی مردم ايران بود و مردم عاشقانه دوستش داشتند به آنجا می رسد که چندين هزار نفر را بی محاکمه و گتره‏ای در مدت کوتاهی اعدام می‏کند طوری که صدای منتظری درميايد.از انقلاب فرهنگی نمی گويم که بايد خوب بدانی بسياری از اين آقايان که حالا سبز شده اند در آن زمان پرچمدار بستن دانشگاهها و بازنشسته کردن اجباری اساتيد به قول خودشان دگرانديش بوده‏اند و انقلاب فرهنگی .اصلا بيا از خير خواص بگذريم.چه تضمينی هست که دوباره انقلاب سبزمان از راه راست کژ نشود؟اصلا چه تضمينی هست که يک انقلاب راه درستی باشد.می گويند عمل جراحی آخرين راه است اما انگار برای مردم ما انقلاب آسانترين راه شده است.تا آنجا که من به خاطر دارم در 25 خرداد سال هشتاد و هشت کسی بر عليه حکومت و ذهبرش شعار نمی داد.تمام حرف ما اين بود که به رای مان احترام بگذارند.حالا نگاه کن کجا ايستاده ايم که حرف از آتش زدن و به خاک و خون کشيدن می زنيم.من می دانم که رفتار حکومت مردم را به سوی اين رفتار راديکال سوق داده است اما اگر بدانيم که اين حرفها و افکار همان چيزی است که حکومت برای سرکوب آزاديخواهی ما لازم دار شايد دوباره فکر کنيم د.سرکوب , زندانی کردن و اعدام عده ای که فرياد آزادی سر می دهند بسيار سخت تر از معدوم کردن دشمنانی است که سودای انقلاب و سرنگونی در سر می پرورانند.بيا قبل از اينکه مثل پدرانمان داغ ننگ انقلابی بدفرجام بر پيشانيمان بنشيند دوباره فکر کنيم.