۱۳۹۱ شهریور ۱۳, دوشنبه

این چو نی نی

اینچنین که باشد   برادرم
مردار بد می کشد خط بطلان بر ادراک هست شدنی ها
که این خط باطل است
که این دایره باطله است
که این حلقه بر چاه شده است و چنان آرام
آرام
بالا می کشند
و لاجرعه سر می برند
دندانه دندانه آرام
آرام

که دیوار شکم داده بر شانه ام
دندانه دندانه آرام
می شکنند

که این دیوار لم داده بر شاخه ام
برگم
بر و رویم سیاه
که رویش از خاک نیست
از دیواری پشت به پشت چاهی نیست
از آهی نیست
از آهن است و از خونی که نمی چکد
خشک است
چاه خشک است
دیوار خشک است
مردار بر دار خشکیده است
و حلقه ای که بر گردنش نشانی ست
از نیست شدنی ها
و خطی که بدان نقطه ختم می شود
که اشارت می داد بر زخمان سرنگشتان
و جماعت جاهل
بر ما چشم دوخته بودند
تا شاهد فرو ریختن تن هایمان باشند
که تنها نمانده باشیم
در زیر آوار دیوار پشت به چاه رو به قبله
اینچنین که باشد   خواهرم

۱۳۹۱ خرداد ۲۰, شنبه

بی حافظه

سرهاب ریده بینی
سرخاب بی افاقه
تنها لش و فتاده
دلها گشاد و پاره
بی جرم
بی جنابت
ان در پی شکارت
روز از پی حکیمی
شب در پی حکایت
کس را نباد هرگز
ول کرد بی عنایت
ما را گذر ندادند
در کوی
در خیابان
از هر طرف که رفتم
بی کوک و بی هدایت
جز وحشتم نی افزود
آن جِرم بی لیاقت
 

۱۳۹۰ بهمن ۷, جمعه

نامه اول

دوست من چرا وادارم می‌کنی به نوشتن؟ که نامه نوشتن انسان را به باور فاصله هایی می‌کشاند که از درک آنها سر باز زده است *،که بداند هر ارتباطی دو سویه دارد و تو حتی در هیچ سوی آن نیستی مگر بتوانی خودت را هضم کنی. این هضم را از حذف جدا کن چونانکه خود را از دیگری نگاه می‌داری.این فاصله ها که می‌گذاری در شعرت، در نقاشیت، در نفست، در آخر همنفست می‌شود و چه خوب و چه بد دیگر با دیگری عیاق نخواهی شد. شاید بپرسی خب نشود و در دل بگویی به درک که نشود اما درک این فاصله چون به خود نزدیک شوی(چون من که به مرگ نزدیک شده‌ام) آسانتر نمی‌شود که باید خویشتن را در آینه‌ی چشم دیگری دید تا زیبایی‌ها تمیز داده شود و تو زیبایی.