۱۳۸۷ خرداد ۴, شنبه

تابلو

نقش ِ چوب,
نقاشی ِ درخت.
برگی که در مسیر هذلولی خود بی حرکت مانده.
انگشتی که بر آب برکه فرو می چکد.
دایره ای رسم نمی شود.
شاید کمی فرو رفتگی در آبی ِ زبر.
نگاهی که پرشتاب می گذرد
و تخم های شکسته را در زیر بوته تمشک نمی بیند.
انگار که لحظه ای پیش رفته باشند.

۳ نظر:

ناشناس گفت...

سلام
اولش شروع خوبی داشتین
اما بعد...
حتی وقتی داریم یه تصویر ارائه می دیم درسته که تصویره اما باید انسجام داشته باشه اتفاقا بیشتر از یک شعر چرا که عدم انسجام یک شعر رو می شه توجیه کرد اما عدم انسجام یک عکس رو نه

ناشناس گفت...

سلام
هرگز نظر نسیه نمی دم!
اگر می خواستم سمبل کاری کنم اصلا، مثل تا قبل از این، نظر نمی دادم
حالا شما از نظرهای من خوشتون نیامده یا هر چیزی این دیگه به من مربوط نیست.
نمی یام یه جور دلخورید
میام یه جور دیگه
انگار ساکت بودن و نبودن بهتر از بودنه:زبان بریده به کنجی نشسته صم بکم/به از کسی که نباشد زبانش اندر حکم

ناشناس گفت...

من هیچ وقت منتقد خوبی نیستم یعنی راستش اگر شعری عیبی هم داشته باشه نمیتونم ببینمش از شعر فقط زیباییش رو تشخیص میدم و تحسین مکرر هم تبدیل به کلیشه میشه و اینجاست که من موقع اظهار نظر معذب میشم!!! اما در مورد این شعرت به نظر میاد کمی شتاب زده تمومش کردی اما بسیار زیباست به خصوص بند اولش که میگی: نقاشی درخت و برگی که در مسیر هذلولی خود بی حرکت مانده// .