۱۳۸۹ بهمن ۲, شنبه

از آن اتفاقات نادر

لب پايينم می چکد بر سقف دهان
چيک
چيک
چيک
و پان دول ساعت دارد لبخند را بر ديوار ترسيم می کند
تيک
تيک
تيک
ديوار شکم داده و ما
- من و ديوار -
از درد به هم می پيچيم
***
خون از عقربهء کوچک ساعت
می چکد روی ثانيه شمار
چيک
و چرخ می زند و چرخ می زند
تا برسد به عقربهء بزرگ
تيک
و درست در ساعت شش و سی دقيقه و سی ثانيه
فرو می افتد در کاسه ای که پان دول ساعت رسم کرده است
***
گوشم را می چسبانم به شکم ديوار
زندگی در پس آن جريان دارد
و اينجا پان دول ساعت
در کاسه ای مرسوم
من را که دهانم لبالب خون است
آويزان می کند