۱۳۸۸ آذر ۲۶, پنجشنبه

distractive

می‏شود بيائی؟
در گودی پايم چرخی بزنی
و بعد
با چنان تقدسی
از ساق‏های لرزانم بالا بيائی
که رد پای تو را
لبان تب‏دارت
چون زائری تشنه طی کند

می‏شود باشی؟
و من بی حجاب بمانم
تا باد هم مثل تو
بر من بوزد
من بلرزم
که يادم نرود
گيسوانم را دو دسته کنم
يکی در دست تو
يکی در دست باد
و باد ببرد و
تو نگه‏داری

می‏شود بمانی؟
نه بر روی چشمانم
نه در پستوی قلبم
جائی پايين‏تر - عميق‏تر
آنقدر خصوصی و مخفی
که ندانم کجائی
که اصلا يادم برود هستی!
تا اين گيلاس ِ شرابِ لعنتی
شور نشود قبل از رسيدن به لبانم
سر بکشم به سلامتی ِ...
که حتی به ياد نياورم به سلامتی ِ چه کسی می نوشم.

می شود نروی؟
قهر نکنی تا جهنمی نباشد
من بوسيده شده باشم
بی حجاب باشم
شراب خورده باشم
و باز به بهشت بروم
اينبار سيب را
تنها خواهم خورد
تا تو در بدويتِ مردانه‏ات اسير بمانی
ديگر "می شودی" نباشد
بگويم:بيا..بيايی
بگويم:بمان..بمانی
بگويم:باش.. و تو پديد‏آيی!!


۱۱ نظر:

کرو گفت...

بابــــا!

www.sunriise.persianblog.ir گفت...

خب من آخر شعرت رو خیلی دوست دارم.
اونجایی که می گی میشود نروی؟!

بقیه جاهاش هم خوبه. یعنی من کلا کار رو دوست داشتم و دارم اما کلی گویی و واژه های کلاسیک توش هست.
بیا و دوباره نویسیش کن فکر کنم یه شعر عالی ازش در بیاد :)

بنفشه گفت...

به به ، آقای پدر....چه قدر زیبا بود....کلاً از وقتیکه پدر شده ای احساساتت رقیق تر شده انگار...بسیار دوست داشتیم شعر رو

فرمهر گفت...

این شاهکار بود مهرداد! خیــــــــــــلی دوستش دارم، مخصوصا بند اولش که کمی هم اروتیکه و شهامت میخواد، و بند آخر که به طرز مطبوعی زنانه ست و باعث میشه حتی اگر کسی خوب هم نشناسدت از روی همین چند خط بفهمه که با آدم چیزفهمی طرفه و خلاصه حساب کار دستش بیاد. رویهم رفته این شعر رو به اندازه ی " شده آیا؟! " دوست دارم.

ANA گفت...

khaili ziba bood mamnoonam

Niloofar گفت...

وای که بخش آخرش چقدر قشنگ بود...

می شود نروی؟
قهر نکنی...

ANA گفت...

خیلی اینو دوست داشتم

کرو گفت...

تغییرش دادی این و؟

قبلن که خونده بودمش انگار یه کم فرق داشت! یا من خیالاتی شده م؟

قبلن انگار باهاش راحت تر بودم

کرو گفت...

من قبلی و بیشتر دوست داشتم.. بهتر بود

MarLa گفت...

حرف های زنانه
از زبان مردانه

MarLa گفت...

مرد خوب می داند
که اگر زن نباشد
این همه مطیع و سر به راه
قائم به ذات بودن او
بی معنی ترین اساس دنیاست

مرد هستیِ بی مثالش را در تأیید زن می جوید
بی آن که زن بداند
بی آن که نیازی به دانستنش بجوید