۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۱, سه‌شنبه

تقديم به شادی صدر

ليمو را فراموش کن
آنها دو سيب سرخند
برجسته از گناه تأنيث
تا فرزندان ذکور آدم
با چيدنشان
تمرين خردورزی کنند


حالا اگر با دست هم نچيدند
با چشم ,چنان می ليسند
که زخم زبانشان
در سينه ات بماند و
بماند و
بماند
تا چرک و خون شود


آخر يا تو می شوی مادرم حوّا
تا پستانهايت
دو مشک شير شوند
از شانه های تو آويزان
که از چشمشان خواهی افتاد

يا از آن چرک و خون
دو دمل می رويند
رسيده و آبدار
و روزی از اين روزها
با يک فشار نابجا
بر هيکل حريصشان
شکوفه خواهند زد


خواهرم می دانی
از آن سرنوشت محکوم
يا اين خيال بی مفهوم
گريزی نيست
تا وقتی که می دانی
برادرِ خواهرت
برادرِ تو نخواهد بود



۳ نظر:

www.sunriise.persianblog.ir گفت...

من بند اول و آخر،‌بالاخص اخر رو خيلي دوست داشتم.
اما نميدونم، فكر ميكنم تو هم اين روزها بدتر از من بي حوصله اي. انقدر حرف هاي نگفته هست كه وقتي مياي بنويسي نا خودآگاه مستقيم گويي ميكنيم. راديكال ميشيم و ...
ياد كامنت تو در مورد شعر خودم ميوفتم. كه اگر اصلاحيه هايي كه دادي اعمال كنم چيزي باقي نميمونه.

ناشناس گفت...

ليمو را فراموش کن
آنها دو سيب سرخند
برجسته از گناه تأنيث
تا فرزندان ذکور آدم
با چيدنشان
تمرين خردورزی کنند
.
.
این عالی بود عالییییی

Farmehr گفت...

FARMEHRF BANDE AVALE IN SHER RO BESIAR DOOST MIDARAD...HSMIN!i