صد روز تنهايی
۱۳۹۱ شهریور ۱۳, دوشنبه
این چو نی نی
۱۳۹۱ خرداد ۲۰, شنبه
بی حافظه
۱۳۹۰ بهمن ۷, جمعه
نامه اول
۱۳۸۹ بهمن ۲, شنبه
از آن اتفاقات نادر
چيک
چيک
چيک
و پان دول ساعت دارد لبخند را بر ديوار ترسيم می کند
تيک
تيک
تيک
ديوار شکم داده و ما
- من و ديوار -
از درد به هم می پيچيم
***
خون از عقربهء کوچک ساعت
می چکد روی ثانيه شمار
چيک
و چرخ می زند و چرخ می زند
تا برسد به عقربهء بزرگ
تيک
و درست در ساعت شش و سی دقيقه و سی ثانيه
فرو می افتد در کاسه ای که پان دول ساعت رسم کرده است
***
گوشم را می چسبانم به شکم ديوار
زندگی در پس آن جريان دارد
و اينجا پان دول ساعت
در کاسه ای مرسوم
من را که دهانم لبالب خون است
آويزان می کند
۱۳۸۹ دی ۲۲, چهارشنبه
رها به روایت
رها پسر چاق و ترسناکیست. چاق است در قياس با عروسکهای باربی خواهرش که در خانهای عروسکی زندگی میکنند و ترسناک است چون اصولا آدمهای مرده ترسناک به نظر میرسند. البته رها خوب میداند مردهها فقط برای زندهها ترسناک هستند وگرنه مرده که از مرده نمیترسد.
پس هر شب وقتی که مادر رها برای بيدار کردن او به اتاقش میآيد رها به لبان سرخ مادر دقت میکند.اگر مادر بيايد، دستی بر سر رها بکشد و گونهاش را ببوسد رها با خيال راحت به خواب میرود ولی اگر مادر دست رها را در ميان دستانش بفشارد و پيشانی او را ببوسد شک و ترديد رها را بیخواب میکند که نکند ترسيده است؟ پس رها هر شب بعد از اينکه مادرش او را با بوسهای بر پيشانی بيدار میکند به سراغ خانهء عروسکی خواهرش میرود تا مطمئن شود همه هستند و کسی از ترس فرار نکرده است.اگر همه سرجايشان بودند پس مادرش مرده است و رها آنقدر گريه میکند تا خوابش ببرد.اگر هم کسی نباشد رها خم میشود و لبان سرخ عروسک باربی را میبوسد.از آن بوسههای طولانی و نفسگير. و آنقدر آن بوسه را کش میدهد تا خيالش راحت شود عروسک مرده است.آنوقت با او در رختخواب کوچک عروسکیاش تا صبح میخوابد.
خواهر رها همه رازهای او را میداند چون خانههای عروسکی فقط از سه طرف ديوار دارند پس از رها میترسد. میداند رها اگر هر شب مادرشان را نکشد خوابش نمیبرد. حتی میداند رها هر شب با کدام عروسکش سکس دارد. اين برايش مهم است چون بايد هر صبح آن عروسک را در حمام کوچک خانهء عروسکی بشورد. نه اينکه فکر کنيد بددل است. فقط کمی وسواس دارد. آدمهای وسواسی بيشتر از بقيه خودشان را اذيت میکنند. مثل خواهر رها که هر وقت از پشت درب اتاق خواب مادرشان رد میشود فالگوش میايستد. اگر مادر گريه کند پس رها ديشب تا صبح نخوابيده آنوقت میدود سمت آشپزخانهء خانهء عروسکیاش تا برای مادر آبقند بياورد. و اگر مادر گريه نکند پس حتما لبانش را ماتيک سرخ میکشد آنوقت مینشيند همانجا پشت درب اتاق خواب مادر و بی صدا اشک میريزد چون میداند حتما به يکی از عروسکهايش ديشب تجاوز شده است.
مادر رها طاقت گريه دخترش را ندارد. او را سفت بغل میکند و با او بیصدا اشک میريزد. و اگر دخترش از او بپرسد که "مامان میشه يه دختر از يه عروسک بچهدار بشه؟" مادر صدای گريهاش را بالا میبرد انگار که چيزی نشنيده باشد.البته رها برای اين سئوال هميشه جوابهايی متفاوت میدهد
دی ماه 89
۱۳۸۹ دی ۱۴, سهشنبه
خلقت
قدم گذاشت بر دندهی چپ من
آخخ
مستراح بود؟
يا استخری مملو از استخوانهای درهم ِ انسانهای بدوی
بدون چشمداشت ، زبان نداشت
تا گفته باشد تو را
از هاشورهای کفِ کفشش خلق کرده است
من پاچه ها را بالا زدهام
تا ساق ِ پا در خنکای خاکستری فرورفتهام
تو را میجويم که اينجا
همه معلولند به علت تو
و کسی عضو معيوبش را
در چشم ديگری فرونمیکند
۱۳۸۹ دی ۲, پنجشنبه
حکايت سه کره اسب که کرم مينای دندانشان را خورده بود
ما سه کرّه اسب داشتيم
شنگول, منگول و حبه ی انگور
اولی رماتيسم داشت
درد دل و مفصل
افتان و خيزان می رفت به لانه ی کاهی اش
دومی مدگرا بود
حلقه ای در دهان کاشته
همرنگ اصطبل چوبی اش
سومی اسب پست بود
نامه های مردم را می برد
پساب می آورد
برای باغچه ی خانه ی آجری اش
و اسم مادر اينها ماديان ماديانِ قنديل
وقتی رفت گرگی آمد
ماده گرگی گرا بود
از آن ماترياليست ها که هرگز کلاه گيس بر سر نمی بردند
اولين کرّه را فوت کرد و خورد
آب از آب تکان نخورد
دومين کرّه را آتش زد و خورد
آ باز آب تکان نخورد
سومين کرّه را که قصد کرد بخورد
قربتً الی الله نگفت
تا پريد بر سر کرّه اسب
سوسک شد
و کرّه اسب سوم
با آجر به فرق سرش زد
له شد
ما سه کرّه اسب داشتيم
حالا يکی داريم که آن هم ضربه مغزی شده
نامه های مردم را به باد می دهد تا برايشان ببرد