۱۳۸۹ تیر ۲, چهارشنبه

طرحی برای نقاش 2

من سلف پرترهء تو خواهم بود
اگر چشمانم در کف دستانت باشند
و آنقدر بر روی من پافشاری کنی
که کسی من رااز تو جدا نداند
مرا که می کشی
آواز بخوان
تا صدای ضجه هايم رنگ هايت را پريشان نکند



۱۳۸۹ خرداد ۲۸, جمعه

طرحی برای نقاش

در هر بند انگشتت
سيصد زندانی
همه مستِ گيسوانت
جز يکی
که عاشق قلموی نقاشی ات بود

۱۳۸۹ خرداد ۱۱, سه‌شنبه

تا اختراع کلمه

وقتی که هنوز کلمه ای نبود
و مردمان
ديگری را
با اصوات درهم صدا نمی زدند
من
نام تو را
چون صدای حل شدن باد
درون چمنزار
بر زبان می راندم
و دوستت دارم
تنها يک لحظه بود
آنگاه که چمن
از همآغوشی با شبنم
کمر راست می کرد

در روزهای طوفانی
که انگار دنيا داشت عشق تو را فرياد می کشيد
من
در گوشه ای تاريک
گفتن دوستت دارم را
با اشک ها و مژه هايم
زمزمه می کردم

آن روزها که کلمه ای نبود