تو سيل مدامی
که ماشين ها میغلتند به من
درختان بر چشمان من
خاک باغچه بر سرم
و جز آب چيزی به سفرهء يوميه نمیرسد
و آدمها
آدمها را آب میبرد
انگار که هرگز نبودهاند
تو سيل مدامی
و مادامی که هستی
آب مرا نمیبرد
خواب مرا نمیبرد
آخر آوار که آواره نمیشود
که ماشين ها میغلتند به من
درختان بر چشمان من
خاک باغچه بر سرم
و جز آب چيزی به سفرهء يوميه نمیرسد
و آدمها
آدمها را آب میبرد
انگار که هرگز نبودهاند
تو سيل مدامی
و مادامی که هستی
آب مرا نمیبرد
خواب مرا نمیبرد
آخر آوار که آواره نمیشود
۲ نظر:
خیلی خوب بود مهرداد !!! خیلی
تو سيل مدامی/و مادامی که هستی / سراب ِ آب مرا نمیبرد /خمود ِ خواب مرا نمیبرد /من ِ آوار که آواره نمیشود....
مهرداد شعرت ُ دست کاری کردم
ارسال یک نظر