ليمو را فراموش کن
آنها دو سيب سرخند
برجسته از گناه تأنيث
تا فرزندان ذکور آدم
با چيدنشان
تمرين خردورزی کنند
حالا اگر با دست هم نچيدند
با چشم ,چنان می ليسند
که زخم زبانشان
در سينه ات بماند و
بماند و
بماند
تا چرک و خون شود
آخر يا تو می شوی مادرم حوّا
تا پستانهايت
دو مشک شير شوند
از شانه های تو آويزان
که از چشمشان خواهی افتاد
يا از آن چرک و خون
دو دمل می رويند
رسيده و آبدار
و روزی از اين روزها
با يک فشار نابجا
بر هيکل حريصشان
شکوفه خواهند زد
خواهرم می دانی
از آن سرنوشت محکوم
يا اين خيال بی مفهوم
گريزی نيست
تا وقتی که می دانی
برادرِ خواهرت
برادرِ تو نخواهد بود